کرکس گرفته جای شاهین را کفتار ها حال خوشی دارند رمّال ها معرکه شان گیراست این روز ها فال خوشی دارند دنیا چرا خالی شد از ایمان ؟ شاید خدای ضابطه خواب است شاید نشسته جای حقّ ، اما دنیا چرا لبریزِ خونابه است ؟ یک آسمان بغض فروخفته یک پنجره که رو به فردا نیست شاید شبی هم پرده ها افتاد ! آن سوی این دیوار غوغایی است این سوی این دیوارها شهری است جایی که تنها می توان دیدن جایی که شاید حنجره زخمی است یعنی سکوت و جای ترسیدن یک صبح ، خورشید ِستم سوزی از مشرق ِجغرافیای عشق در طالع این شهر ِ بغض آلود خواهد دمید از منتهای عشق دریا فقط طوفان و وحشت نیست گاهی فقط آرام و رویایی است خواهد رسید از راه، مصباحی آری همیشه تیره ، دنیا نیست ! ( رضا محمدصالحی)